واگویه های قلب مرد تنها

ساخت وبلاگ
      ۱۵ رفت پانزدهم آذر ۱۳۹۵   "روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت" * گریه می کردم ولی بر حال من خندید و رفت حال چشمم حال ابری بود بارانی ولی چشمهایش مثل خورشیدی به من تابید و رفت بر سر کوچه نشستم تا ببیند او مرا من منمی دانم ندیدم یا مرا او دید و رفت خاک ره گشتم مگر بر دامنش جا گیرم و دست من را خوانده بود و دامنش برچید و رفت عمری من در راه او ماندم ولی با من نبود او مرا بی خانمان، در کوچه ها نامید و رفت آی ای مردم! شکایت دارم از این بی وفا روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت * قاسم صرافان     بفرما بداه‍ه پانزدهم آذر ۱۳۹۵   "دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را" "باید که به بداهه دعوت کنم شما را" *  شاید به لطف طبع جمع شما دراین شب شعر و غزل بخوانم، روشن کنید مارا هریک غزل، ترانه، در جمع ما سرایید شاید برنده باشید، این جنگ ادعا را من بهترم ولیکن، شعر شماست زیبا تو شاهی و نشاندی، پیش خودت گدا را لطفا بدون خواهش، شعر تری نویسید بیرون کن از سر خود، هر ناز و هر ادا را جمع صمیمی ما، با شعر گرم گشته گرما تویی و شعرت، داغش کن این سرا را در عهد شیخ شیراز، شاعر نخواند شعری حافظ سرود شعری فرموده م واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 9:15